Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش «مبلغ»- در این نوشتار، رویا باقری با یاری جستن از سیره پیامبر(ص) و زهرای اطهر به بررسی پیوستگی های این دو نور پاک به یکدیگر پرداخته است:

ام ابیها

پیامبر(ص)فاطمه را ام ابیها می خواند. گزارش های بسیاری در این مورد وجود دارد که این لقب را پیامبر(ص)به فاطمه(س) داده است. امام صادق(ع)فرمود: اِن فاطمه(س) تکنی بأم أبیه[1[

این کنیه بیانگر دو مطلب مهم است، حب پیامبر(ص) نسبت به زهرا(س) و دیگر این که نام گذاری او به این کنیه به دلیل محبت پدر نسبت به او است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

علماء فن گفته اند: اطلاق این کنیه بر زهرا(س) بعد از کلمه «یحبها» دلالت بر شدت محبت دارد. توجه به این نکته لازم است که مراد از این لفظ معنای مجازی آن است.

در لغت کلمه ام به معنای اصل و ریشه است و غالبا به این معنا به کار می رود. فخر رازی گفته ام الجیش پرچم بزرگی است که در قلب سپاه است و ملجأ و مأوای افراد است. اما در مورد این کلمه احتمالات دیگری نیز وجود دارد برخی آن را به معنی ثمره گرفته اند زیرا قصد و مقصود از درخت ثمره آن است. در این صورت تمام این معانی و نکات لغوی در معنای ام ابیها نهفته است و معنای ام ابیها چنین می شود: فاطمه زهرا(س) اصل وجود نبی و حقیقت او است و وحدت نوری و وجودی آن ها امری ثابت شده است چرا که پیامبر(ص) خود فرمود: فاطمة روحی و بهجة قلبی، فاطمة منی و اَنا من فاطمة.[2[

سیدة نساء العالمین

یکی دیگر از جلوه های زهرا(س) در کلام پدر سیدة نساء عالمیان است. این لقب که توسط پدر به زهرا(س) اعطاء شد، مورد اتفاق شیعه و اهل سنت است.

پیامبر(ص) بسیار زهرا(س) را با این لقب مورد خطاب قرار می داد و می فرمود: أما إبنتی فاطمة سیدة نساء العالمین من الأولین و الأخرین و هی بضعة منی.[3]

در متون تاریخی شیعه و اهل سنت گزارش های بسیاری در مورد سیده بودن زهرا(س) وجود دارد و از طریق بسیاری راویان چون عایشه، ام سلمه، حذیفه، سلمان و ائمه: و با مضامین مختلفی چون: سیدة نساء العالمین،[4] سیدة نساء المؤمنین، سیدة نساء اهل الجنة،[5] سیدة نساء العالمین من الاولین و الاخری،[6] نقل شده است.

زهرا صدیقه کبری

یکی از خصوصیات بارز زهرا(س) که در کلام پدر تجلی یافت، صداقت اواست. پیامبر(ص) زهرا(س) را به لقب صدیقه مفتخر ساخت و فرمود: هی صدیقة الکبری و علی معرفتها دارت القرون الاولی.[7]

و در گزارش دیگری پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: علی(ع) سه نعمت به تو ارزانی شده که به احدی حتی به من عطا نشده است: پدر زنی چون من به تو ارزانی شده در حالی که من پدر همسری که پیامبر(ص) خداست ندارم. فرزندانی بسان حسن و حسین به تو داده شده که من مانند آن را ندارم. همسری گران قدر چون دخت فرزانه ام «صدیقه» به تو ارزانی شده که به من چنین موهبتی ارزانی نشده است.[8] همان طور که از گزارش های فوق به دست می آید، اولین کسی که زهرا(س) را به این لقب مفتخر ساخت، شخص پیامبر(ص) بود.

کلمه صدیق از جهت لغت صیغه مبالغه بر وزن فعیل و به معنی کثیر الصدق می باشد. این لقب شریف و عظیمی است که خداوند در قرآن حضرت مریم را با آن مدح کرده و فرموده: ( مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّی یُؤْفَکُونَ) [9]؛ مسیح، پسر مریم جز پیامبری نبود که پیش از او [نیز] پیامبرانی آمده بودند؛ و مادرش زنی بسیار راستگو بود. هر دو غذا می خوردند. بنگر چگونه، آیات [خود] را برای آنان توضیح می دهیم؛ سپس ببین چگونه [از حقیقت] دور می افتند.

نکته قابل توجه در گزارش فوق این است که مقام صدق و استقامت در قول و فعل، تالی تلو مقام نبوت است چرا که خداوند متعال فرموده: ( وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئکَ رَفِیقاً)؛[10] و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره ی کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگان اند و آنان چه نیکو همدمانند.

در رابطه با وجه تسمیه زهرا(س) به صدیقه وجوه مختلفی ذکر کرده اند از جمله این که: صدیقه نام گرفت به دلیل این که وحدانیت خداوند و نبوت پدرش و امامت همسر و فرزندانش را یکی بعد از دیگری، تصدیق کرد. او در حالی که طفل صغیری بود نبوت پدرش را تصدیق کرد و در همه احوال و افعال و اقوال به پدر خود اقتدا نمود. و پیامبر(ص) که اصدق قائلین و افضل صدیقین بود فرمود: «فاطمة صدیقة الکبری» و بدین ترتیب او را بر مریم برتری داد. عایشه نیز بارها بر این مطلب شهادت داده است. وی در چند مورد گفته است: ما رأیت إمرأة أصدق منها الا ابیها و ما رأیت أحدا أصدق لهجة منها إلا أن یکون الذی ولده.[11[

من هیچ کسی را راستگو تر از او ندیدم به جز پدرش.

امام صادق(ع) نیز در ضمن روایتی به این ویژگی زهرا(س) از زبان جدش امیر مومنان اشاره کرده است.

روی الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ 7 قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ 7 مَنْ غَسَلَ فَاطِمَةَ قَالَ ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ کَأَنِّی اسْتَعْظَمْتُ ذَلِکَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ کَأَنَّکَ ضِقْتَ بِمَا أَخْبَرْتُکَ بِهِ قَالَ فَقُلْتُ قَدْ کَانَ ذَاکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ فَقَالَ لَا تَضِیقَنَّ فَإِنَّهَا صِدِّیقَةٌ وَ لَمْ یَکُنْ یَغْسِلُهَا إِلَّا صِدِّیقٌ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ مَرْیَمَ لَمْ یَغْسِلْهَا إِلَّا عِیسَی[12[

از امام صادق(ع) سؤال شد، چه کسی زهرا(س) را غسل داد؟ فرمود: امیر مؤمنان. این مطلب اندکی بر راوی گران آمد. امام که متوجه شد فرمود: این واقعیت بر تو گران آمد؟ گفتم آری. فرمود: نباید چنین باشد. چرا که فاطمه(س) صدیقه بود و جز صدیق کسی شایستگی غسل او را ندارد. آیا نمی دانی که مریم را کسی جز پسرش عیسی غسل نداد؟

شفاعتگر روز جزا

پیامبر(ص) در برخی از سخنان خویش دختر گرامی خود را شفاعتگر روز جزا خوانده است.

در مورد این مقام زهرا(س) در روایات چنین آمده: روزی جابر به امام باقر(ع) می گوید: فدایتان گردم، حدیثی در فضیلت جده تان برای من بیان نمایید تا با بیان آن برای شیعیان باعث شادی آن ها شوم. امام فرمود: زمانی که قیامت برپا شود،برای انبیاء منابری از نور قرار می دهند اما منبر من از همه منابر بالاتر است سپس ندا می رسد ای محمد خطبه بخوان و من خطبه ای می خوانم که مانند آن را هیچ نبی و رسولی نخوانده است.... سپس منادی ندا کند کجاست فاطمه(س)..... و او با هزاران فرشته وارد محشر شده و به طرف بهشت می رود، اما نزدیک در بهشت توقف می کند. به او خطاب می شود: دختر حبیب من چرا ایستادی؟ پاسخ می دهد: پروردگارا دوست دارم در چنین روزی قدر و ارزش مرا نمایان کنی. خداوند می فرماید: برگرد و بنگر هر کسی در قلبش محبت تو یا ذریه تو باشد، دست او را گرفته و داخل بهشت کن. قسم به خدا جابر در آن روز زهرا(س) مانند پرنده ای که دانه های خوب و مرغوب را از دانه های بد و پست جدا می کند، شیعیانش را از از میان دیگران جدا می سازد و شفاعت می نماید. زمانی که به در بهشت می رسند می ایستند از آن ها می پرسند، چرا توقف کردید؟ فاطمه(س) شما را شفاعت کرده است. آن ها نیز از پروردگار خود می خواهند ارج و مقام خود را ببینند، خطاب می رسد، ای حبیبان من برگردید و بنگرید چه کسی شما را به خاطر حب فاطمه(س) دوست داشته؟ چه کسی به خاطر محبت فاطمه(س) شما را اطعام نموده؟ چه کسی به خاطر حب فاطمه(س) دیگران را سیراب نموده؟ چه کسی به دلیل محبت فاطمه(س) غیبتی را از شما رد کرده است؟ دستش را بگیرید و داخل بهشت کنید.[13[

زهرا نیز مانند پدر از وضعیت شیعیانش نگران است و همراه پدر تا کنارشعله های آتش می آید تا از میان امت پدرش، عده ای را شفاعت کند. این نگرانی به خوبی از متن گزارش های تاریخی نمایان است.

در برخی از گزارش ها پیامبر بعد از این که مقام شفاعت زهرا(س) را به او مژده می دهد، ویژگی های زنانی را که شفاعت زهرا(س) شامل آن ها می شود، بیان کرده می فرماید: می بینم دخترم فاطمه(س) را در روز قیامت که با هفتاد هزار ملک از هر طرف وارد محشر می شود و زنان مؤمن امتم را به سوی بهشت می برد.هر زنی که نماز های واجب خود را بخواند و روزه رمضان را بگیرد و حجش را به جا آورد، زکات مالش را دهد، همسرش را اطاعت نماید و علی(ع) را امام و ولی خود بداند، به شفاعت دخترم فاطمه(س) وارد بهشت خواهد شد.[14[

پیامبر(ص) در کلام زهرا(س)

همانگونه که همگان می دانند، شرایط خاصی بر جامعه پس از پیامبر(ص) حاکم بوده است که بسیاری از وقایع و رخدادها را تحت الشعاع قرار داده بود. بیش از هرچیز دستگاه حاکمه و نتایج سقیفه باعث شده بود که جریان سیاسی خاصی در حاکمیت قرار گیرد. دستگاه حاکمه نیز بقاء خود را در گرو طراحی برخی قضایا می دید که بهناچار باعث انزوای سیاسی خاندان پیامبر(ص) می شد. لذا سخنان کمی از این بانوی برجسته در دست می باشد.

از جمله ی خطبه با شکوه زهرا(س) که می توان سیمای پر شکوه محمد(ص) را در آینه آن به تصویر کشید.

یکی از محور های اصلی در این خطبه اصل نبوت و پیامبر شناسی است. زهرا(س) در این جهت تلاش بسیاری از خود نشان داد و در وصف شخصیت پر شکوه پدر با بیانی زیبا چنین فرمود:

أشهد أن أبی محمد(ص)عبده و رسوله اختاره وأنتجبه قبل أن أرسله و سماه قبل أن اجتبله و اصطفاه قبل أن ابتعثه... فأنارالله بمحمد ظلمها...و قام فی الناس بالهدایة و أنقذهم من الغوایة و بصرهم من العمایة... ثم قبضه الله إلیه قبض رأفة و اختیار و رغبة....[15[

شهادت می دهم که پدرم محمد(ص) بنده و فرستاده خداست. پیش از آن که او را برای نجات مردم بفرستد، وی را بر گزید و پیش از این که او را بیافریند، برای این مقام نامزدش ساخت و پیش از آن که او را مبعوث نماید او را بر گزید. خداوند متعال در پرتو نور افشانی های محمد، تاریکی ها را بر چید...او برای هدایت بشریت به په خواست و آنان را از گمراهی ها و اسارت رهایی داد و دیدگانشان را بینا ساخت...سپس خداوند مهربان روح مطهر پیامبرش را با نهایت مهر و محبت و از سر رغبت و رأفت به سوی خود برد.

همان طور که از متن خطبه به دست می آید، در کلام زهرا(س) چند ویژگی مهم برای رسول خدا ترسیم شده است:

بندگی شایسته و درحد اعلا

بندگی شایسته و در حد اعلا از ویژگی های بارز پیامبر(ص) بود، همان بندگی ای که به معنای خضوع کامل بنده در برابر پروردگار است. همان مقامی که در مناجات شعبانیه به آن اشاره شده و آمده: إلهِی هَبْ لِی کمالَ الانقطاعِ إلیک... همان عباد الله المخلصین که در قرآن ذکر شده است.[16] بندگی که جز خدا کسی را نبیند و حرکت و سکونی جز با اراده و رضایت خدا ندارد. این جاست که سراسر زندگی او عبادت می شود.

هدایت گر و وسیله و نجات مردم از گمراهی

از ویژگی های مهم پیامبر(ص)، در کلام دخترش،تلاش گسترده ایشان در جهت هدایت مردم است. مردم جاهلی که در قرآن وضعیت آن ها چنین ترسیم شده: )وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها([17]؛ و برکنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید.

بت پرستی،انحرافات اعتقادی، فساد اخلاقی،خرافات،برادر کشی و قتل و غارت گری و... باعث شده بود که در پرتگاه جهنم قرار گیرند و این رسول خدا(ص) بود که با سعه صدر و صبر بسیار آن ها را از وضع بدی که در آن قرار داشتند، نجات دهد. و آن قدر در این راه متحمل زحمت گشت که خداوند خطاب کرد: ما این قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت اندازی.

آنچه تاکنون بیان شد، مقدمه ای بود بر آن که پیامبر(ص) و حضرت زهرا(س) از چه خصوصیات و ویژگی هایی، نزد یکدیگر برخوردار بوده اند. اما جان کلام در باب جلوه های رفتاری این دو بزرگوار بوده است؛ بنابراین لازم است در این جا به نمونه هایی از جلوه های رفتاری آنان پرداخته شود.

محبت و احترام متقابل

سبک وسیره رسول خدا(ص) در رابطه و برخورد با زهرا(س) بر محورمحبت و احترام و تکریم دور می زد و از عادات ایشان، ملاطفت و مهربانی با کودکان بود؛ زیرا که پیامبر(ص) به آن چه می گفت اعتقاد داشت. روایات بسیاری در مورد چگونگی برخورد با فرزندان از ایشان نقل شده است از جمله:

وَ عَنْهُ قَالَ: أَکْرِمُوا أَوْلَادَکُمْ وَ أَحْسِنُوا آدَابَهُمْ...[18] فرزندان خود را گرامی داشته و به آنها احترام کنید و با آداب و روشی زیبنده آنها را بار آورید.

و در روایت دیگری فرمودند:

رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَعَانَ وَلَدَهُ عَلَی بِرِّهِ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ التَّأَلُّفِ لَهُ وَ تَعْلِیمِهِ وَ تَأْدِیبِه[19] خداوند رحمت کند بنده ای را که به وسیله نیکی و ایجادالفت و تعلیم و تأدیب فرزندش، او را بر نیکوکاری یاری دهد.

حترام این پدر نسبت به فرزندش توسط راویان بسیاری به تصویر کشیده شده به طوری که افراد زیادی به این نکته مهم در رفتار پیامبر(ص) اشاره نموده اند.

از عایشه نیز نقل شده که: زمانی که فاطمه(س) بر پیامبر(ص) وارد می شد او بسیار خوشحال می شد و دست فاطمه(س) را می بوسید و او را در جای خویش می نشاند.[20[

احترام میان این پدر و فرزند به دلیل علاقه شدید میان آنها و معرفت کاملی بود که آنها نسبت به یکدیگر داشتند.

در ابتدای رسالت پیامبر(ص) به دلیل آزاد منشی پیامبر و رفتار صمیمانه ای که با مردم داشت افرادی به خود اجازه داده و ایشان را محمد صدا زده و حتی در مواردی بر او پیشی گرفته و آن چنان که باید ادب حضورحضرت را رعایت نمی کردند لذا خداوند متعال به آن ها هشدار داد که رسول خدا(ص) را آن گونه که یکدیگر را خطاب می کنید صدا نزنید.[21[

بعد از نزول این آیه، علیرغم نزدیکی وصمیمیت خاصی که میان زهرا(س) و پدرش وجود داشت، اما ادب انسانی و خدایی زهرا(س) حکم می کرد که دستور خداوند را گردن نهد. لذا ایشان هم پدر را رسول الله خطاب می کرد، اما زمانی که پیامبر(ص) این کلمه را از او شنید فرمود: زهرا(س) جان پدر به قربانت! این آیه در رابطه با تو نیست تو همواره مرا پدر خطاب کن. پدر گفتن تو قلب مرا زنده و شاداب می کند و به رضایت خدا نزدیک تر است.[22[

ازدواج زهرا(س)

پیامبر(ص) در جامعه ای که زنجیر های بسیاری بر دست و پای زنان بود و هیچ حق و حقوقی برای او فرض نمی شد، جریان خواستگاری را با دختر خود در میان گذارد و او را در این باره آزاد گذاشت تا در مورد آینده و مرد زندگی خود تصمیم بگیرد.

پیامبر(ص) که به فرموده خداوند، بر همه مردم ولایت دارد[23]، می توانست خیلی راحت بدون مطرح کردن موضوع با دخترش پاسخ مثبت یا منفی دهد. اما نزد زهرا(س) رفت و فرمود: تو نسبت به قرابت و خویشی ما با علی(ع) آگاهی و از برتری او در اسلام خبر داری. من از خدا خواستم بهترین و محبوبترین خلقش را نصیب تو کند و حال علی(ع) به خواستگاریت آمده است به او چه بگویم؟ زهرا(س) این مظهر حجب و حیا سرش پایین بود، اما مانند دفعات قبل رویش را بر نگرداند.پیامبر(ص) نیز انتظار بیشتر از این از دختر محجوب خود نداشت و رضایت او را دانست لذا با خوشحالی فرمود: الله اکبر، سکوتها اقراره. در این هنگام جبرئیل بر رسول خدا فرود آمده و فرمود: یا محمد او را به ازدواج علی(ع) در آور زیرا خدا از این وصلت راضی است.[24] و سر انجام پیامبر(ص) با شکوه معنوی بسیار و در نهایت سادگی دختر خود را به خانه علی(ع) فرستاد.

زهرا(س) و مشکلات زندگی

ازدواج زهرا و علی(ع) در سال دوم هجرت انجام شد. این سال ها برای مسلمانان از جمله زهرا(س) و علی(ع) سال های سختی بود.

اصحاب صفه در بین مسلمین بدترین وضع را داشتند و بیشترین بار فشار را تحمل می کردند. مردمی که به دلیل نداشتن خانه، پیامبر(ص) در آخر مسجد محلی را در اختیار آنها قرار داده بود که در حد یک سر پناه بود. حضرت به آنها سرکشی می کرد و خرما میان آنها تقسیم می کرد. روزی یکی از آن ها به حضرت گفت: یا رسول الله از بس خرما خوردیم جگرهای ما آتش گرفت. پیامبر(ص) فرمود: به خدا سوگند اگر می توانستم دنیا را در اختیار شما قرار می دادم.... لباس های آنها تا ساق پایشان هم نمی رسید. می گویند وضع آنها طوری بود که اگر کسی آنها را نمی شناخت می گفت آن ها دیوانه اند.[25[

درچنین شرایطی زهرا(س) و علی(ع) زندگی خود را شروع کردند. این فشارها در خانه پیامبر(ص) وداماد ودخترش نیز کاملا نمود داشت. پیامبر(ص) معتقد بود، در زندگی برخود سخت گیرد و بسان محرومان زندگی کند تا محرومیت محرومان، آنان را از زندگی مأیوس نکند و به هیجان نیاورد تا سر از فرمان خدا برنتابند.

نمی توان پیشوای راستین مردم بود اما در سختی ها و مشکلات، درد و رنج آن ها را حس نکرد. زهرا(س) که به گواهی تاریخ در رفتار و کردار و اندیشه و گفتار و سیما شبیه ترین انسان ها به پیامبر(ص) خدا بود نیز کاملا این مسأله را درک می کرد و به آن پای بند بود.[26] و اولین نمود آن را در شب زفاف فاطمه(س) آن زمان که لباس نو خود را به سائل می بخشد می توان مشاهده کرد. در ان شب زمانی که پدر به دیدار دخترش امد از او پرسید دخترم آیا تو لباس جدیدی نداشتی؟ چرا آن را نپوشیدی؟ پدر جان آن را به شخصی صدقه دادم. پیامبر(ص) فرمود: کار خوبی کردی اما اگر لباس قبلی خود را می دادی و لباس جدید را برای همسرت می پوشیدی برای تو توفیق حاصل می شد. زهرا(س) این پرورش یافته مکتب پدر گفت: من به شما اقتدا کردم زیرا زمانی که با مادرم خدیجه ازدواج کردید، همه آن چه را داشتید در راه خدا انفاق کردید و تا جایی پیش رفتید که لباس خود را هم دادید و به حصیری که زیر اندازتان بود اکتفا کردید تا سر انجام جبرئیل نازل شد و پیام آورد:

)وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً([27]؛ و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار [هم] گشاده دستی منما تا ملامت شده و حسرت زده بر جای مانی. در این هنگام پیامبر(ص) زهرا(س) را به سینه خود فشرد و گریست. جبرئیل نازل شد و از طرف خداوند پیام آورد: خداوند بر زهرا(س) سلام داده و می فرماید هر چه می خواهد طلب نماید. اما زهرا(س) چه می خواهد؟ پدر جان بگو: لذت خدمت به خداوند مرا از هر در خواستی بی نیاز کرده، من جز لقاء خدا در دار السلام چیزی نمی خواهم.[28[

زهرا(س) در خانه علی(ع) مشکلات را تحمل می کرد. در این مورد گزارش های تکان دهنده ای در متون تاریخی وجود دارد. بارها علی(ع)، سلمان، بلال و... وضعیت زهرا(س) را در خانه دیده بودند. پیامبر(ص) نیزبه این مسأله واقف بود.

اما زمانی هم ابوذر به دنبال علی(ع) به منزل آنها می رود و می بیند آسیاب خود به خود در حال گردش است، نزد رسول خدا آمده و جریان را تعریف می کند، و پیامبر(ص) مقام وجایگاه زهرا(س) نزد خداوند را برای ابوذر ترسیم می کند که همانا خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه(س)، را مالامال از ایمان و یقین کرده و از ضعف و سختی های او کاملا آگاه است و در زندگی به او مدد می رساند. آیا نمی دانی که خداوند ملائکه ای دارد که آنها را مأمورکمک به آل محمد(ص) کرده است؟[29]

علی(ع) در خانه صبر و ایثار بالای فاطمه و مشکلات او را مشاهده می کرد و به خوبی از آن آگاه بود، او متوجه صدمات زهرا(س) از این مسأله است.

روزی علی(ع) به مردی از بنی سعد فرمود: می خواهی از زندگی مشترک خود با زهرا(س) برایت بگویم؟ فاطمه(س) که محبوب ترین انسان ها در نزد پدر بود با آن مقام بالای معنوی و شکوه علمی و ارزش های اخلاقی آن قدر در منزل من سختی کشید که روزی به او گفتم: خوب است نزد پدرت رفته و از او بخواهی که خدمتکاری را در اختیار تو قرار دهد که در کار ها یاریت نماید. گرچه برای زهرا(س) این در خواست از پدر با توجه به وضع دیگر مسلمانان سخت بود اما تصمیم گرفت این مسأله را با پدرش در میان گذارد. به مسجد رفت اما زمانی که افرادی را در کنار پدر دید برگشت پیامبر(ص) که متوجه آمدن زهرا(س) شد احساس کرد که فرزندش حاجتی داشته؛ لذا به خانه ما آمد و پرسید: حاجتی داشتی که نزد من آمدی؟ علی(ع) در جواب پیشی گرفت و گفت: قسم به خدا فاطمه(س) آن قدر با مشک آب کشیده که اثر آن بر بدنش باقی مانده و دستانش در اثر آسیاب کردن آرد تاول زده و... من به او گفتم نزد شما آید و خدمتکاری طلب نماید. پیامبر(ص) در این جا دخترش را با آرمان ها و افق های بالاتری آشنا می سازد چرا که معتقد است انسان اگر آرمان های بلند تری را ببیند، سختی ها و مشکلات برایش آسان می گردد. لذا می فرماید آیا شما را به چیزی که بهتر از کنیز است آگاه نکنم؟ و دستور تسبیحات اربعه را به آن ها می دهد. [30[

زهرا(س) نیز مانند پدر به این باور قلبی رسیده که زندگی دنیا خالی از رنج و سختی نمی باشد و دنیا محل ابتلاء و آزمایش است. آسایش و راحتی در آن دنیا و در بهشت برای مؤمنان فراهم می شود، هرگز دوستان خدا به خاطر دنیا رنج نمی کشند بلکه رنج و سختی آن ها در دنیا به خاطر رسیدن به سرای آخرت و نعمت های آن است، لذا در مقابل این سفارش پدر فقط سه بار می گوید: از خدا و رسولش به خاطر این هدیه معنوی راضی و خرسند هستم.[31[

اما چه بود این تسبیحات و چه اثرات معنوی وروحی برای زهرا(س) داشت نکته ای است که روایت امام باقر(ع) ما را به گوشه ای از اثرات آن رهنمون می سازد. ما عبد الله بشیء من التمجید أفضل من تسبیح فاطمة و لو کان شیء أفضل منه لنحله رسول الله فاطمة.

خدای بی همتا به وسیله چیزی برتر از تسبیحات فاطمه(س) پرستش نشده و اگر شیوه ای برای پرستش خدا برتر از این بود رسول خدا حتما آن را به دختر گرامی اش ارمغان می داد. [32[

با وجود تمام مشکلاتی که زهرا(س) در زندگی در گیر آن ها بود اما هیچ گزارش و نقلی در رابطه با این که او بی تابی کرده و یا از همسر خود گله مند باشد یا شکایتی از این وضع داشته باشد وجود ندارد. و این اعتراف بزرگ و مهمی است که از علی(ع) نیز به ما رسیده است آن جا که فرمود: در تمام دوران زندگی هرگز از من در خواستی نکرد و هیچ گاه مرا خشمگین نساخت و نافرمانی نکرد. زهرا(س) خود در این رابطه می فرماید: پدرم به من سفارش کرد که در زندگی راه عزت و قناعت در پیش گیرم وهیچ گاه از علی(ع)چیزی را نخواهم که قدرت فراهم کردن آن را نداشته باشد.[33[

رابطه علمی زهرا(س) با پیامبر(ص)

زهرا(س) یکی از راویان مهم روایات پدر می باشد. این روایات که در زمینه مسائل مختلف است نمایانگر مبادلات علمی میان زهرا(س) و پدرش می باشد. زهرا دانش های آسمانی و معارف و علوم را از سرچشمه و مرکز وحی در یافت می کرد و با هوشیاری و خرد و اندیشه فروزان خود به بهترین شکل این مفاهیم و آموزه ها را آموخته و به خاطر می سپرد.

نکته دیگر این که، یکی از القاب مهم زهرا(س) محدثه است. این درجه ومقام عالی که تالی تلو مقام نبوت و امامت است فقط اختصاص به ایشان دارد بدین معنا که صاحب این مقام ملهم و مؤید عنایات خاص پروردگارش است به طوری که با او سخن گفته و اخبار و اطلاعاتی از عالم غیب در اختیار او قرار می دهد.[34] در هر حال برخی از آگاهی ها و علوم لازم را زهرا(س) از این طریق به دست می آورد و برخی را از طریق پدر بزرگوارش می آموخت.[35[

در این مورد روایتی نیز از جابر بن عبد الله انصاری نقل شده که بیانگر آن است که زهرا(س) نیز مانند دیگر ائمه علیهم السلام دروازه دانش و حجت خداوند است. جابر از رسول خدا(ص) نقل کرد که: إن الله جعل علی(ع) و زوجته و ابنائه حجج الله علی خلقه و هم أبواب العلم فی أمتی من إهتدی بهم هدی إلی صراط المستقیم.[36[

خداوند علی(ع) و همسرش زهرا(س) و فرزندان او را حجت های خود بر بندگانش قرار داد. آنان دروازه های دانش در میان امت هستند هر کس راه نیک بختی و نجات را از آنان بجوید، به راه راست هدایت می گردد.

زهرا(س) از هر فرصتی برای آموختن استفاده می کرد و در این مسیر آرام و قرار نداشت و این یکی از خصوصیات بارز ایشان بود.

با توجه به همین مسأله بود که همین که زهرا(س) و پدر تنها می شدند مباحثه علمی آن ها آغاز می گشت. زهرا(س) می گوید: شبی پدرم بر ما وارد شد در حالی که بستر خواب را آماده می کردم، حضرت فرمود: فاطمه(س) جان به بستر خواب نرو مگر این چهار عمل را انجام دهی، قرآن را ختم کنی و انبیا را شفیع خود قرار دهی و مؤمنان را از خود راضی کنی و حج و عمره به جا آوری. سپس به نماز ایستاد و من متحیر که چگونه در این زمان می توانم همه این کارها را انجام دهم؟ بربستر خود نشستم تا ایشان نماز را تمام کردند و پرسیدم مرا به چهار چیز راغب نمودید که قدرت بر انجام آن ها در این ساعت ندارم. پدرم خندید و گفت: زمانی که سه بار سوره توحید را بخوانی، گویا قرآن را ختم کرده ای و وقتی بر من و انبیاء صلوات فرستی، شفاعت آن ها شامل تو می گردد و اگر برای مؤمنین استغفار نمایی، همه آن ها از تو راضی می گردند و زمانی که تسبیحات اربعه را گویی، گویا حج و عمره به جا آورده ای.[37[

گاهی نیز زهرا(س) برای یافتن جواب پرسش هایی که در ذهن خود داشت سراغ پدر می رفت به طوری که در متون تاریخی آمده: روزی زهرا(س) به خانه پدر رفت. ام ایمن در را باز کرد. پیامبر(ص) پرسید: مشکلی پیش آمده؟ هیچ گاه این هنگام به نزد من نمی آمدی! زهرا(س) پرسید: پدر جان غذای فرشتگان چیست: پیامبر(ص) پاسخ داد: تسبیح و تقدیس خدا. پرسید: غذای ما آدمیان چیست: فرمود: سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، یک ماه است که در منزل ما آتشی برای پختن غذا روشن نشده است، اما دخترم، فرشته وحی رزق و روزی معنوی برایم آورده که به تو ارمغان می دهم. سپس این دعا را به او آموخت:

یا رَبَّ الأولین و الآخرین! و یا خَیر الأولین والآخرین! و یا ذَالقُوّةِ المتین و یا أرحَمَ المساکین و أرحم الرّاحِمین.[38[

گاهی نیز تعاملات علمی زهرh و پدر به صورت غیر مستقیم بود به طوری که پیامبر(ص) در پاسخ پرسش های صحابه آن ها را به زهرا(س) ارجاع می داد و یا این که پیامبر(ص) پرسشی را در میان صحابه مطرح کرده اند و جز زهرا(س) کسی توانایی پاسخگویی نداشته است. مانند روزی که پیامبر(ص) پرسیدند: نزدیک ترین حالات زن به خداوند چه زمانی است؟ و زهرا(س) فرمود: لحظاتی که آن زن مشغول تدبیر امور متزل خود باشد و به تربیت و آموزش فرزندانش بپردازد، از هر زمان دیگر به خدا نزدیک تر است. پیامبر(ص) بعد از شنیدن پاسخ فرزندش فرمود: ان فاطمه(س) بضعة منی.[39[

این تعاملات فکری و خصوصا اخذ روایت از پدر، برای زهرا(س) خیلی اهمیت داشت. زهرا(س) روایات پدر را نوشته و دسته بندی کرده و آن ها را به خدمتکار خود می داد، تا نگهداری نماید. به طوری که وقتی یکی از بندگان طالب علم به حضور زهرا(س) آمده و هنگام رفتن از زهرا(س) ارمغانی مکتوب می خواهد حضرت از خدمتکار خود می خواهد روایت ارزشمندی را که بیانگر حقوق همسایه، میهمان و... است، بیاورد و وقتی خدمتکار آن را نمی یابد، خطاب به او می فرماید، وای بر تو آن را پیدا کن، آیا نمی دانی ارزش آن برایم به اندازه حسن و حسین است؟[40[

زهرا و ارتحال پیامبر(ص)

یکی از مسایل قابل توجه در جلوه های رفتاری پیامبر(ص) و زهرا(س) نحوه برخورد آنها نسبت به جریان بیماری و مرگ پیامبر(ص) است.با توجه به این که رسول خدا می دانست که به زودی از دنیا خواهد رفت به عنوان یک پدر چه تدبیری در برابر آماده کردن فرزند خود به کار گرفت، فرزندی که تمام هم و غمش پدر بود؟و از طرف دیگر این فرزند با این مسئله چگونه برخورد نمود؟

در رابطه با پاسخ این سؤال گزارش های بسیاری وجود دارد که بررسی و پرداختن به آنها دورنمایی زیبا و عجیب به دست ما خواهد داد.

در یکی از روز های بیماری پیامبر(ص) زهرا(س) بالای سر ایشان نشسته و مرتب گریه و بیتابی می کرد. پدر چشمانش را باز نمود و فرمود: حبیب من چرا این چنین گریه می کنی؟ فرمودند: از مصیبت فقدان شما و سختی های بعد از شما. پیامبر(ص) در حالی که سعی در آرام کردن او داشت فرمود: دخترم گریه نکن که خدا با ماست اما بدان که خداوند به ما هفت خصلت عطا نموده که به احدی غیر از ما عطا نکرده: خاتم پیامبران که محبوب ترین خلق نزد خداست از ماست و آن پدر توست، وصی ما بهترین اوصیا است و آن همسر توست، شهید ما بالاترین شهداست که با دو بال به همراه ملائکه در بهشت پرواز می کند و او پسر عموی توست، دو سبط و سید این امت دو فرزند تو حسن و حسین هستند، بدان ای فاطمه(س) که خداوند از صلب فرزندت حسین نه نفر از ائمه معصوم را بیرون می آورد که آخرین آن ها مهدی است. گریه نکن که خدا از من به تو رحیم تر و مهربان تر است و این به دلیل مکانت و منزلت تو نسبت به من است و به دلیل جایگاه خاص تو در قلب من است، اما من از خدا در خواست کردم که تو را اولین شخص از اهل بیتم قرار دهد که به من ملحق میشود.[41[

با بررسی گزارش فوق نکات مهمی به دست می آید از جمله این که پیامبر(ص) با دادن بشارت ها و بیان فضائل و امتیازات خاندان زهرا(س) قصد دلداری دادن به زهرا(س) و آماده کردن او برای کنار آمدن با مسأله مرگ پدر را دارد. نکته مهم در گزارش این است که پیامبر(ص) در زمان مطرح کردن این افراد و فضائل آنها همه را به زهرا(س) منسوب نموده و او را ملاک شناسایی آنها قرار می دهد.

روزی در اثر شدت ناراحتی زهرا(س) پدر، علی(ع) را به یاری خود می خواند و دست زهرا(س) را در دست او قرار داده می فرماید: یا علی(ع) قسم به خدا که او ودیعه خدا و ودیعه رسول خدا در دست توست؛ پس آن را حفظ کن، قسم به خدا که او سیده زنان اهل بهشت است. علی(ع) من بدین مقام نرسیدم مگر آن که او را از خدا خواستم و خدا نیز او را بخشید. من راضی ام از کسی که فاطمه از او راضی باشد و پروردگار و ملائکه نیز راضی اند از آن چه فاطمه(س) از او راضی باشد.[42[

زهرا(س) نیز از آن جا که عالم ترین و متفکر ترین بانوی عالم است و بیش تر از هر کسی نسبت به عظمت و مقام پدرش شناخت و معرفت داشت، عمق این فاجعه را به خوبی احساس می کرد و از فقدان و خلأ ناشی از رحلت پدر و تأثیر این فاجعه عظیم در جهان هستی و آینده امت آگاه بود؛ لذا بسیار بی تابی می کرد تا بدان جا که نام او را جزء بکایین (بسیار گریه کنندگان) قرار دادند.[43[

در متون تاریخی آمده بعد از رحلت پیامبر(ص) کسی زهرا(س) را خندان ندید تا زمانی که از دنیا رفت.[44]

عشق به پیامبر(ص) برای زهرا(س) تجلی عشق به خداست؛ چون زهرا(س) عاشق پدر است، در حقیقت عاشق خداست و خداوند هم بر اساس حدیث قدسی، عاشق زهرا(س) است[45] و به همین دلیل است که خداوند زمانی که بی تابی زهرا(س) را در سوگ پدر می بینداو را دلداری داده و با بیان فضایل منتسبان به زهرا(س)، با پیشگویی ها و بشارت ها و در نهایت با نزول ملک او را آرام می کند. به طوری که در منابع تاریخی آمده است: زهرا(س) بعد از پدر 75 روز زندگی کرد و در این مدت بسیار محزون بود. به دلیل فقدان پدر آن چنان حزن و اندوهی بر او وارد شد که شدت و سختی آن را جز خداوند کسی نمی داند؛ لذا خداوند متعال ملکی را فرمان داد تا بر زهرا(س) فرود آید و با او سخن گوید شاید غم و اندوه او بر طرف شود.[46] و این بالاترین دل خوشی زهرا(س) بعد از پدر بود. این ملک زهرا(س) را از جایگاه و مکان پدر در آن دنیا و وقایع آینده و... با خبر می ساخت و با زهرا(س) سخن می گفت و علی(ع) آن مطالب را می نوشت و این همان مصحف زهرا(س) است.[47] و به همین دلیل است که یکی از نام های زهرا(س) محدثه است.

پی نوشت:

[1]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین،ص57 و مجلسی،بحار الانوار، ج 43 ص 19 ح 19.

[3]. مجلسی؛ بحارالانوار، ج 43، ص 19 و 24 و امالی صدوق، ص 112.

[4]. قندوزی، بحارالانوار، ج 2، ص 322 و حاکم نیشابوری، مستدرک، ج 3، ص 157 و ابن ابی الفتح إربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 79 و صدوق، امالی، ص 112.

[5]. ینابیع المودة، ج 2، ص 220 و 204. مستدرک، ج 3، ص151 و بخاری، صحیح بخاری، ج4، ص220.

[6]. ینابیع المودة، ج2، ص 299 و حاکم نیشابوری، مستدرک، ج 3، ص 157.

[7]. شیخ طوسی، أمالی، ص668.

[8].محمدکاظم قزوینی، فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت.

[9]. مائده(5):75.

[10]. نساء (4):69.

[11].شیخ محمد کجوری، الخصائص الفاطمیة، ج1، ص220.219 و إربلی، کشف الغمة، ج2، ص100 و حاکم نیشابوری، مستدرک، ج3، ص161.

[12]. شیخ طوسی، استبصار، ج1ص199و کلینی، الکافی، ج1 ص459.

[13]. بحارالانوار، ج 43، ص64.

[14]. بحار الانوار، ج43،ص 24.

[15]. شیخ طبرسی، احتجاج، ج1، ص133.130 و ابن ابی طیفور، بلاغات النساء، ص15.

[16].مناجات شعبانیه.

[17]. آل عمران (3): 103.

[18]. حر عاملی،وسایل الشیعه، ج 21 ، ص 476.

[19] میرزا حسین نوری، مستدرک الوسایل، ج15 ص169.

[20]. حاکم نیشابوری، مستدرک، ج3،ص155 و مجلسی،بحارالانوار،ج43،ص25 و لطف الله صافی، مجموعة الرسائل، ج2، 432.

[21].)لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بینکم کدُعاءِ بَعْضِکُم بَعْضاً(. نور(24):63.

[22]. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 102و بحار الانوار، ج 43، ص33و32.

[23]. مائده (5): 55.

[24]. مجلسی، بحار الانوار، ج 43، ص 92 و محمد بن علی الطبرانی، بشارة المصطفی، ص 401.

[25]. همان.

[26]. عایشه می گوید:هیچ کسی را ندیدم که این قدر در چهره و سخن گفتن و راه رفتن به پدرش شباهت داشته باشد؛ بحار الانوار، ج 43، ص 25 و 23 و ص55 و 53. همین مضمون از ام سلمه و جابر نیز نقل شده است.

[27]. اسراء(17): 29. در شأن نزول آیه گفته اند: زنی پسر خود را نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرستاد و از آن حضرت پیراهنش را به عنوان تبرّک درخواست کرد. پیامبر تنها پیراهن خود را داد و چون لباس دیگری نداشت، برای نماز از خانه بیرون نیامد. این آیه نازل شد تا پیام دهد که سخاوت، آن نیست که یکتا پیراهن خود را بدهی؛ طبری،جامع التبیان ،ج15،ص98 و قرائتی،تفسیر نور، ج7، ص 48.

[28]. سید حسین شیخ الاسلامی،مسند فاطمه زهرا(س)، ص51 و 50.

[29].بحارالانوار، ص29و46 و مناقب، ج 3،ص337.

[30]. بحار الانوار، ج43، ص 83 و 82 و 85. شیخ الاسلامی، مسند فاطمه زهرا(س)، ص206 و 205.

[31]. بحار الانوار،ج43، ص83 و 82.

[32]. همان، ص 64.

[33]. تفسیر عیاشی، ج1، ص 171و بحار الانوار، ج 43، ص 197.

[34]. نزول ملائکه بر زهرا در بحث زهرا و مرگ پدر و جریان مصحف زهرا مورد بررسی قرار می گیرد.

[35]. در رابطه با معنای محدثه نقل قول های زیادی وجود دارد برخی گفته اند: محدث کسی است که ملائکه و ازجمله جبرئیل با آن ها سخن می گویند بدون آن که آن ها را ببینند. برخی دیگر گفته اند: کسی است که در ما فی الضمیرش مطالبی واقع می شود و این نوعی غیب و کرامت است که از جانب خداوند عطا می شود. امام صادق(ع) می فرماید: صدای ملک را می شنود اما شخص او را نمی بیند. در این مورد رجوع کنید به: کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة، ج1، ص270 و 271.

[36]. الحاکم الحسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص76.

[37].شیخ الاسلامی، مسند فاطمه زهرا(س)، ص 173.

[38]. بحار الانوار، ج43،ص153.

[39]. بحار الانوار، ج43،ص92.

[40].طبری، المسترشد، ص16 و هیثمی، مجمع الزوائد، ج8، ص169.

[41]. ینابیع المودة، ج2، 209و بحار الانوار،ج43،ص48. و مسند فاطمه، ص348 و 347.

[42]. مسند فاطمه، ص420.

[43]. بکایین هشت نفر بودند: آدم، نوح، یعقوب، یوسف، شعیب، داود و زهرا :؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص104.

[44]. مناقب، ج3، ص120.

[45]. در حدیث قدسی آمده است: من احبنی عشقنی و من عشقنی قتلته.....؛ تبریزی انصاری،اللمعة البیضاء، ص551.

[46]. مناقب، ج3،ص116و بحار الانوار، ج43، ص80و79.

[47]. کلینی،اصول کافی، ج 1،ص240 و الخصائص الفاطمیه، ج1، ص 264و257.

…………………………………………………………

مجله مطالعات قرآنی نامه جامعه (نامه جامعه) خرداد 1388 - شماره 57

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1849275

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: ایام فاطمیه حضرت فاطمه سیدة نساء العالمین متون تاریخی خداوند متعال بحار الانوار فاطمه زهرا س پیامبر ص امام صادق ع برای زهرا س رسول خدا ص قسم به خدا رسول الله زهرا س زهرا س گزارش ها گفته اند ام ابیها سختی ها بر زهرا فاطمه س نقل شده چه کسی محمد ص

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۳۰۳۱۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب

خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب - زینب رازدشت: کتاب «قصه ننه علی» نوشته مرتضی اسدی شامل روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی است که توسط انتشارات حماسه یاران منتشر شده است.

قصه ننه علی ۱۵ فصل است که در بخش اول گزارش هفت فصل و در بخش دوم سه فصل مرور کرده‌ایم. هفت فصل ابتدایی کتاب با عناوین خداحافظ بهار؛ فصل دوم: آن دو چشم آبی؛ فصل سوم: شمشیر ذوالفقار؛ فصل چهارم: تولد یک پروانه؛ فصل پنجم: خداحافظ مادر؛ فصل ششم: حاج آقا روح الله؛ فصل هفتم: جمال آفتاب درج شده‌اند. همچنین فصل هشتم با عنوان پیک امیر، فصل نهم با عنوان سلام آقا و فصل دهم با عنوان آقای معلم است.

پیش‌تر دو مطلب در مرور و معرفی این‌کتاب منتشر کردیم که بخش اول در پیوند همه رنج‌های ننه‌علی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق و بخش دوم در پیوند خجالت می‌کشیدم بگویم من هم مادر شهید هستم! قابل دسترسی و مطالعه هستند.

آنچه از نظر می‌گذرانید بخش سوم و پایانی مرور کتاب «قصه ننه‌علی» است که در این بخش مروری بر پنج فصل ۱۱ تا ۱۵ آن خواهیم داشت. نویسنده در این پنج فصل از نحوه اعزام و شهادت پسر دیگر زهرا خانم به نام علی و پیدا شدن پیکر علی، ازدواج مجدد رجب و فوت او با جزییات نوشته است. در عمق داستان زندگی ننه‌علی متوجه می‌شویم زهرا آنقدر صبور است که همه سختی‌های زندگی‌اش را با یاد شهدا و به عشق اهل بیت (ع) تحمل می‌کند و می‌گوید غصه‌های او در برابر دیگر مادران شهدا چیزی نیست و اینچنین خود را آرام نگه می‌دارد.

جزییات اعزام علی دیگر پسر زهرا خانم در فصل یازدهم «روز وداع» روایت شده است. علی و زهرا خانم این موضوع را از پدرش رجب پنهان می‌کنند و زمانی که رجب متوجه اعزام علی به جبهه می‌شود، دوباره با زهرا خانم دعوا و او را کتک می‌زند.

در فرازهایی از فصل یازدهم می‌خوانیم؛

محرم سال ۶۵ را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: خب مامان خانومم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نورزی، دوستم کارنامه رو براتون بیاره. نمره‌های پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوند. گفتم: علی جان! بلاگردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدالله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست. امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید.

دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پله‌ها را دوتا یکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم. ای کاش نمی‌رفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) در روز عاشورا افتادم. صحنه تکان دهنده‌ای بود. علی دو قدم به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: علی جان! زود برگرد. علی به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم. علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می خوام تماشات کنم. علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه هم شدند. رجب گفت: آخ بابا! من می‌میرم دوری از تو. علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تند تند می‌زد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحه‌اش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (ع) را خواندم. آنقدر به سینه زدم تا قلبم کمی آرام گرفت.

***

نیمه شب سومین روز عملیات کربلای ۵ به پشت جاده شلمچه _ بصره می‌رسند. صبح، محاصره می‌شوند. گلوله تانک، دوشکا و تک تیراندازها چهارصد نفر از نیروها را زمین گیر می‌کند. کسی کوچک‌ترین تکانی می‌خورده، جنازه‌اش روی دست بقیه می‌مانده. عباس حصیبی و علی کنار هم داخل سنگر نشسته بودند. یکی از همان تیرهای تک تیرانداز سر حصیبی را می‌شکافد و به سر علی می‌خورد؛ هر دو به شهادت می رسند.

رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب نشینی می‌شوند. تا ظهر از یک گروهان صد و ده نفره فقط بیست و نه نفر زنده می‌مانند و عقب بر می‌گردند. ساعت یک بعد از ظهر عقب نشینی شروع می‌شود. فقط زنده‌ها می‌توانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا می‌ماندند. رضا احمدی، از بچه‌های ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب نشینی، دوربین را بر می‌دارد و چهار تا عکس از جنازه آن دو می‌گیرد. ساعت مچی علی را باز می‌کند و با دوربین به عقب بر می‌گردد.

اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی جان علی می‌افتاد، دق مرگ می‌شد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه کلام علی افتادم. هر وقت می‌خواست از خانه بیرون برود، می‌گفتم: علی کجا؟ می‌گفت کربلا حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازه‌ای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.

عنوان فصل دوازدهم کتاب پیش‌رو «به انتظار علی» است که در آن از روزهایی روایت می‌شود که زهراخانم به‌خاطر شهادت پسرانش از دست همسرش رجب کتک می‌خورد؛ روزهایی که رجب از سر لجبازی به او پول تو جیبی نمی‌داد و از خجالت نمی‌توانست به همسایه بگوید که پول قرض بدهند چون خانواده شهید هستند.

در فرازهایی از فصل دوازدهم می‌خوانیم؛

مدت‌ها بود که رجب مغازه را بسته بود و منبع درآمدی نداشتیم. مثل سابق خرجی خانه را نمی‌داد. مادری هم نداشتم دستم را بگیرد. به چه کسی رو می‌زدم و پول دستی قرض می‌گرفتم؟! اگر برای مردم لب باز می‌کردم و دردی که در سینه‌ام بود را بیرون می‌ریختم، حرمت شهیدانم شکسته می‌شد. چاره‌ای نداشتم جز اینکه امیر را به حسین بسپارم و بروم سرکار. نمی‌خواستم انگشت نمای مردم شویم. در تمام مدتی که در محله شمشیری زندگی می‌کردیم، همه می‌دانستند من و رجب اختلاف داریم، اما کسی متوجه سرکار رفتنم نشد. صبح زود می‌زدم بیرون و هوا تاریک می‌شد بر می‌گشتم خانه. خجالت می‌کشیدم در و همسایه بگویند مادر شهیدان شاه آبادی کلفت خانه مردم است!

***

به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پله‌های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست. سرم گیج رفت. حسین از پله‌ها پایین آمد. اشاره کردم، برگردد. می‌دانست هر وقت من و پدرش دعوا می‌کنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتماً ترسیده و می‌خواهد دلجویی کند.

گوشه لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می‌زدم. نفسم بالا نمی‌آمد، کم مانده بود خفه شوم! از زمین بلندم کرد. با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: رجب! باز کن. شبه بی انصاف! یه چادر بده من سر کنم. زنجیر پشت در را انداخت و چراغ‌های خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین می‌انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سرو وضع ببیننت چه فکری می‌کنن؟ یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمی‌شد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه می‌رفتم تا دست و پایم خشک نشود.

ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد؛ دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: خانوم! چرا اینجا نشستی؟ پاشو برو خونه ت. دیر وقته. سرم را بالا گرفتم و گفتم من خونه ندارم کجا برم؟ از ماشین پیاده شد و به طرفم آماد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم می‌لرزید. سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: یعنی چی خونه ندارم؟ بهت می گم اینجا نشین. دستانم را بردم زیر بغلم تا کسی گرم شوم. گفتم: تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم، بچه‌هام شهید شدن. دو سه ساعت پیش شوهرم از خونه بیرونم کرد. خونه من بهشت زهراست....

***

دور از چشم همه می‌نشستم یک گوشه و گریه می‌کردم. عکس علی را دست می‌گرفتم و با او حرف می‌زدم: علی جان! ببین حال و روز مادرت رو! ببین آواره کوچه و خیابون شدم. تا کی دنبالت بگردم؟! پس کی میای عزیز دلم دو سه روز بعد یکی از بچه‌های مسجد به دیدنم آمد و گفت: دیشب خواب علی آقا رو دیدم، گفت به مامانم بگو مگه نگفتم من خودم بر می‌گردم، نیاد دنبالم؟! به یاد حرف‌های حرف‌های علی که چند روز قبل از اعزام به من زده بود، افتادم: مامان خانومم! من همون جوری که رفتم، خودم بر می‌گردم. هر کی اومد گفت از علی خبر دارم باور نکن. دنبال من نباش تا به وقتش. تصمیمم را گرفتم، چندین مرتبه آمدند جلوی در خانه و گفتند از پیکر علی خبر دارند، باید برای شناسایی همراهشان بروم؛ ولی همه را از همان جلوی در جواب می‌کردم. نشستم خانه به انتظار علی تا خودش خبرم کند.

فصل سیزدهم کتاب، «تازه عروس!» عنوان دارد. در فرازهایی از این‌فصل آمده است؛

به واسطه جاری ام به جلسات زنانه محله رفتم. منطقه محرومی بود، اما مردمان با ایمان و اعتقادی داشت. وقتی متوجه می‌شدند من مادر دو شهید هستم، خیلی عزت و احترام می‌گذاشتند. کم کم بعضی از خانم‌ها از وضعیت زندگی ام خبر دار شدند؛ برای خواندن زیارت عاشورا دعوتم می‌کردند. دفترچه نوحه علی را بر می‌داشتم و از روی آن روضه و نوحه می‌خواندم. شب بانی مجلس مقداری پول می‌گذاشت داخل پاکت و می‌آورد دم در خانه تحویلم می‌داد. حسین می‌گفت: مامان! روضه بخون، اما پول دادن نگیر. چاره‌ای نداشتم باید قبول می‌کردم. پول زیادی نبود، اما حداقل می‌شد نان و پنیری خرید و شکم بچه‌ها را سیر کرد؛ ولی هر شب که نمی‌شد نان و پنیر و سیب زمینی خورد. بچه شیر می‌دادم و باید خوب غذا می‌خوردم...

خانه قبلی که بودیم، بنیاد شهید می‌خواست حقوق مختصری به ما پرداخت کند، قبول نکردم. می‌گفتم ما خونه و مغازه داریم، حقوق به ما نمی‌رسه. رجب حرص می‌خورد و می‌گفت: دستت برای همه به خیر می‌ره، به خودمون که می رسه خشک می‌شه! چرا نمی‌زاری حقوق‌مون رو بگیریم؟ کدوم حق؟! مگر چه کاری برای این انقلاب کرده بودیم که طلب کار و محتاج شندرغاز حوق ماهیانه بنیاد شهید باشیم. طاقتم سر آمد. تحمل شکم گرسنه بچه‌هایم را نداشتم. به بهانه نظافت انبار، رفتم تا کمی در تاریکی گریه کنم. دلم پر بود. به علی گلایه کردم. از پدرش شکایت کردم. چشمم افتاد به کتاب تفسیر قرآنم، خاطرات محله شمشیری برایم زنده شد. کتاب را برداشتم و ورق زدم. یک دسته اسکناس نو از داخل تفسیر افتاد زمین. پول را برداشتم. هرچه فکر کردم. دیدم من و رجب اهل گذاشتن پول لای کتاب نیستیم. هق هق گریه‌ام بلند شد و گفتم: ممنون علی جان! همیشه هوای مامان رو داری.

***

در فصل چهاردهم که «عطر خوش خدا» عنوان دارد، جزییات پیدا شدن پیکر علی و مراسم تشییع روایت می‌شود. لحظات تشییع، سخت‌ترین لحظه برای مادران شهداست اما برای زهرا خانوم بسیار سخت‌تر بوده زیرا او هم باید دوری فرزندانش را تحمل می‌کرده و هم کتک‌های رجب به خاطر شهادت فرزندانش را.

در فرازهایی از فصل چهاردهم می‌خوانیم؛

چشمانم بسته بود. کمرم خم شد. دستم می‌لرزید. با بغض گفتم: علی! مادرت اومده. دستش رو بگیر. دستم را داخل تابوت بردم و قنداق سفید علی را بلند کردم. چند ثانیه نگاهش کردم. به سینه چسباندم و فشار دادم. قلبم از جا کنده شده و با هق هق گفتم: آخ مادر! آخ علی! آخ پسرم! خوش اومدی!

گل پسر من خوش اومدی! مرد خونه م خوش اومدی! چرا ان قدر دیر اومدی؟! مامان از پا افتاد. کمرم شکست. سوی چشمم رفته مادر. چطور روی ماه تو رو ببینم. دوازده سال چشم به راه بودم تا تو بگردی. پسرم! داشتی می‌رفتی قدت بلند بود، چرا قنداق برای من آوردن؟! لای لای علی جان! علی جان! علی جان...

***

«مژده وصل» عنوان فصل پانزدهم و پایانی کتاب است که در آن صحبت از بیماری رجب و حلالیت‌گرفتنش از زهراخانم است.

در فرازهایی از فصل پانزدهم هم می‌خوانیم؛

دل شوره رجب را گرفتم. رفتم سری به خانه قدیمی خودمان بزنم. رجب تنها بود. داروهایش را دادم. سوپ برایش پختم. دو سه قاشق بیشتر نخورد. کمی از آب پرتقالی را که برایش گرفته بودم، خورد. دستم را محکم گرفت. زبانم بند آمد و ترسیدم، خودم را کشیدم عقب. فشارش را بیشتر کرد. اشکم در آمد. گفت: دلم برات می‌سوزه. خیلی از بین رفتی. چقدر شکسته شدی زهرا. به سختی مچ دستم را آزاد کردم و خودم را کشیدم عقب. گفتم: دنیاست دیگه! همیشه برای آدم نمی سازه. با من که از همون اولش سرناسازگاری داشت حاج آقا! با بغض گفت: خیلی بهت ظلم کردم. حیف که دیر شناختمت زهرا! حلالم می‌کنی؟!

جوابش را ندادم. قطرات اشک از چشمش جاری شد و بالش را خیس کرد. با نگاهش ناامیدانه التماس می‌کرد. سینه‌اش به خس خس افتاد؛ سخت نفس می‌کشید. ماسک اکسیژن را به صورتش زدم. چشمانش را بست. صدایش کردم، جواب نداد. تلفن را برداشتم و شماره اورژانس را گرفتم. بچه‌ها را هم خبر کردم. پزشک اورژانس گفت: به بیمارستان نمی‌رسد، خانه بماند بهتر است. همه آمدند. تخت رجب را رو به قبله کردیم. برایش دعا خواندیم. چند ساعتی در حالت احتضار بود، جان کندن برایش سخت بود.

صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد بلند شد. وضو گرفتم و نمازم را خواندم. رو به قبله نشسته بودم و داشتم تعقیبات نماز را زیر لب زمزمه می‌کردم. چشمم به رجب افتاد. مثل گچ دیوار سفید شده بود. تسبیح را گذاشتم روی سجاده و از جا بلند شدم. رفتم کنار تخت رجب و آرام در گوشش گفتم: تو بابای امیر و علی هستی؛ حلالت کردم حاجی، دیدار ما به قیامت. لحظاتی بعد رجب از دنیا رفت.

کد خبر 6089134 زینب رازدشت تازکند

دیگر خبرها

  • مدارا با مردم، یک اصل مهم اسلامی و اصلی برای شهرداری‌ها است
  • حادثه تلخ برای مهمان ویژه استقلال که باعث قطع دست او شده است
  • پیامبر منطقه محروم بشاگرد کیست؟! + فیلم
  • نزول طلا و ارز ادامه دارد | افزایش تیراژ تولید خودرو
  • «حسنا و ملکه‌های رنگی» به کتابفروشی‌ها آمدند
  • نزول رشد اقتصادی دور از انتظار اولین اقتصاد جهان
  • بیش از ۶ هزار خدمت واکسیناسیون در مجتمع رسول دانشگاه علوم پزشکی ایران
  • دلار در سراشیبی | نزول دلار تا کجا ادامه دارد؟
  • مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
  • دستور لازم برای رفع مشکلات آزاد راه پیامبر اعظم(ص) داده شده است